احسان نفر آخر تحریریه بود. من هم نفر آخر فنی. حدودا ساعت 10 شب کار تمام میشد. همه میرفتند. همهجا بعد از آن شلوغی کار ناگهان ساکت میشد. سکوت سنگینی بود. هر دو مجرد بودیم و خوابگاهی. عجلهای برای رفتن نبود. من این طرف در فنی مینشستم و احسان هم آن طرف در تحریریه. با هم و با دیگران چت میکردیم. بعد از یکی دو ساعت هم بلند میشدیم با هم میرفتیم خوابگاه.
دلم تنگآن دورههاست.
هرآنچه دیده بیند دل کند یاد ! رفته ای آن طرف ها دلت هوایی شده ؟ (چشمک)
حس قابل حسی ست!
ديگه گذشت اون زمون [شوخی]
سلام. میخواستم بگویم وبلاگت را می خوانم. ممنون. دلت شاد.
رفیق من هم دلم تنگ چیزهای مشابهه بعضی وقتها اشتباهی فکر میکنم که مساله فاصلهی مکانی من با خاطراتمه ولی اینجور نیست مشکل فاصلهی زمانیه.
من هم[ناراحت]